متاسفانه اینقدر اوضاع اقتصادی خرابه که پدر و مادر هردو برای گذران زندگی باید سرکار بریم و با این قراردادهای نه چندان مناسب و تفاوت حقوق های فراوان ما با پرسنل رسمی چاره ای جز سرکار رفتن برام نمیمونه امشب بغضم ترکید خیلی گریه کردم وقتی تو وسایدا خواب بودین راستش بیشتر برای سایدا حتی تو هم که خیلی بهم وابسته هستی و سایدای طفلکی که فکر میکنه دیگه سرکار نمیرم و برام خوشحاله بابا گفت اگه میخوای نرو سرکار ولی مجبوریم عزیز دردونه های من باور کنید تحمل دوریتون خیلی برام سخته و طاقتش رو ندارم